پستهای پرطرفدار
-
وقتی از چیزی ناراحت باشم ، یا ذهنم به شدت درگیر مسئله ای باشه ، به طرز دیوانه واری به کتاب خوندن روی میارم ، بویژه رمان خوندن . طوری که گاهی...
-
هر روز وقتی مدرسه تعطیل می شد از کنار پارک که رد می شدم صندلی های خالی تاب ها انگار مرا می خواندند . زیر درختان سرو کمی آنطرف تر پشت چمنزار ...
-
وقتی زندگی ات در دو انتهای یک مسیر جریان داشته باشد ، گاهی وقت ها خودت هم گیج می شوی و ممکن است بدجور آب و روغن قاطی کنی . دلت برای چای فروش...
-
یک مدت فکر می کردم چون من در جایی ایستاده ام که نه احساس علاقه شدیدی نسبت به موقعیت کنونی ام دارم و نه موقعیت خاصی هست که حسرت بودن در آن را...
-
من نمی دانم این پشه ها با آن هیکل نحیف و فسقلیشان چطور می توانند تا طبقه چهارم ساختمان ما بالا بیایند و شب تا صبح دست از سر کچل ما برندارند ...
-
برای اولین بار که دیدمش ، حس کردم که شاید اگر از طریق جایی بجز اینترنت با هم دوست می شدیم ، هرگز نمی توانستیم دوستان خوبی برای هم باشیم . هم...
-
نام مجلس همواره مفاهیمی در برابر خود کامگی و استبداد را در اذهان تداعی می کند . این نام تا مدت ها یکی از مهمترین آرزوهای سیاسی ملت ما به شم...
-
یک روز صبح که از خواب بیدار شدم ، وقتی می خواستم توی دستشویی دست و صورتم را بشویم ، طبق عادت معمول نگاهی به آینه انداختم و بعدش بلافاصله سرم...
-
امروز هم مثل همه روزهای دیگر ، آفتاب کم کمک سرش را از پشت کوه ها بیرون می آورد ، نخست بر چهره بلندترین درخت شهر می تابد و به تدریج دامنش را...
۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۰
15 اردیبهشت ، سالروز هست شدن من
امروز هم مثل همه روزهای دیگر ، آفتاب کم کمک سرش را از پشت کوه ها بیرون می آورد ، نخست بر چهره بلندترین درخت شهر می تابد و به تدریج دامنش را در اقصی نقاط خیابان پهن می کند و سایه نشین ها امروز هم از گرمایش محروم می مانند .
برای همه آن هایی که سنگفرش پیاده رو را با گام هایی سریع گز می کنند و گاه گاه سرهایشان را بالا می آورند و تصویر دخترکی با موهای بور و چشم های قهوه ای می بینند که به زودی برای ابد لا به لای تصویرهای ذهنشان گم می شود ، امروز هم روز دیگری است مثل همه روزها . برای آن راننده تاکسی که فریاد می زند "آزادی دو نفر " ، برای آن پسرک تبلیغات چی که کاغذ های تبلیغات را دست مردم می دهد و برای آن کارمند اداره که پشت کامپیوترش گردن درد گرفته ، امروز هم روز دیگری است مثل همه روزها . برای رفتگری که ساعت نه صبح جاروی دسته بلندش را بر پیکر خیابان می کشد ، امروز هم روز دیگری است ...، فقط انگار که خواب مانده .
برای من اما امروز فرق می کند با همه روزها . با همه روزهایی که با طلوع خورشید آغاز می شود و با غروبش به پایان می رسد . امروز برای من یاد آور اینست که در میان همه موجودات عالم ، در میان همه رودهایی که راهشان را از میان دشت ها و دره ها و کوه ها باز می کنند و به دریا می رسند ، همه سنگ هایی که آهسته آهسته زیر دامن رودها صیقل می یابند ، همه علف هایی که در خنکای حاشیه رودها می رویند ، همه ماهی هایی که همیشه در جهت جریان آب شنا می کنند ، همه درخت هایی که حتی در لابه لای سخت ترین سنگ ها ریشه می دوانند و سر بر می آورند بدان امید که به خورشید برسند ، من فرصت یافته ام تا شاید در یکی از شب های سرد زیر صفر درجه زمستان ، پیراهنم را از تن درآورم و چراغ راه قطاری کنم که پیش رویش کوهی فرو ریخته ؛ تا شاید روزی انگشتم را در سوراخ سدی فرو کنم و خانه های یک آبادی را از غرق شدن برهانم ؛ روزی حسنک روستایی با کوچه باغ های سبز و گل های انار باشم که گاو و گوسفندها و مرغ ها نامم را صدا بزنند ؛ تا شاید من همان کسی باشم که بر دهانش قفل بزنند و حصرش کنند و آن گاه اسطوره شود برای دیگرانی که حقشان را پایمال کرده اند ؛ همان کسی باشم که عاشق شود و کوه در برابر عشقش سر تعظیم فرود آورد ، در راه عشق جان سپارد و نامش با نام بیستون عجین شود ؛ تا شاید من همان کسی باشم که گمنامم ، اما هستم ، مثل آن پرستار گمنام توی بیمارستان ، مثل آن نابغه گمنامی که فکر می کند در تناسخ قبلی اش عضو مافیای ایتالیا بوده است ، مثل آن پسرک واکسی که می خواهد در آینده مهندس بشود ، مثل او که روی سنگ قبرش نوشته اند : "شهید گمنام" .
من هستم و بودنم را جشن می گیرم ، حتی اگر همه عالم بودنم را انکار کنند ...
برای همه آن هایی که سنگفرش پیاده رو را با گام هایی سریع گز می کنند و گاه گاه سرهایشان را بالا می آورند و تصویر دخترکی با موهای بور و چشم های قهوه ای می بینند که به زودی برای ابد لا به لای تصویرهای ذهنشان گم می شود ، امروز هم روز دیگری است مثل همه روزها . برای آن راننده تاکسی که فریاد می زند "آزادی دو نفر " ، برای آن پسرک تبلیغات چی که کاغذ های تبلیغات را دست مردم می دهد و برای آن کارمند اداره که پشت کامپیوترش گردن درد گرفته ، امروز هم روز دیگری است مثل همه روزها . برای رفتگری که ساعت نه صبح جاروی دسته بلندش را بر پیکر خیابان می کشد ، امروز هم روز دیگری است ...، فقط انگار که خواب مانده .
برای من اما امروز فرق می کند با همه روزها . با همه روزهایی که با طلوع خورشید آغاز می شود و با غروبش به پایان می رسد . امروز برای من یاد آور اینست که در میان همه موجودات عالم ، در میان همه رودهایی که راهشان را از میان دشت ها و دره ها و کوه ها باز می کنند و به دریا می رسند ، همه سنگ هایی که آهسته آهسته زیر دامن رودها صیقل می یابند ، همه علف هایی که در خنکای حاشیه رودها می رویند ، همه ماهی هایی که همیشه در جهت جریان آب شنا می کنند ، همه درخت هایی که حتی در لابه لای سخت ترین سنگ ها ریشه می دوانند و سر بر می آورند بدان امید که به خورشید برسند ، من فرصت یافته ام تا شاید در یکی از شب های سرد زیر صفر درجه زمستان ، پیراهنم را از تن درآورم و چراغ راه قطاری کنم که پیش رویش کوهی فرو ریخته ؛ تا شاید روزی انگشتم را در سوراخ سدی فرو کنم و خانه های یک آبادی را از غرق شدن برهانم ؛ روزی حسنک روستایی با کوچه باغ های سبز و گل های انار باشم که گاو و گوسفندها و مرغ ها نامم را صدا بزنند ؛ تا شاید من همان کسی باشم که بر دهانش قفل بزنند و حصرش کنند و آن گاه اسطوره شود برای دیگرانی که حقشان را پایمال کرده اند ؛ همان کسی باشم که عاشق شود و کوه در برابر عشقش سر تعظیم فرود آورد ، در راه عشق جان سپارد و نامش با نام بیستون عجین شود ؛ تا شاید من همان کسی باشم که گمنامم ، اما هستم ، مثل آن پرستار گمنام توی بیمارستان ، مثل آن نابغه گمنامی که فکر می کند در تناسخ قبلی اش عضو مافیای ایتالیا بوده است ، مثل آن پسرک واکسی که می خواهد در آینده مهندس بشود ، مثل او که روی سنگ قبرش نوشته اند : "شهید گمنام" .
من هستم و بودنم را جشن می گیرم ، حتی اگر همه عالم بودنم را انکار کنند ...
اشتراک در:
نظرات پیام
(Atom)
زادروزت فرخنده الهام عزیز.. شاد ، سلامت، موفق، آزاد و سبز باشی
پاسخحذفبه شادی و خوبی و خوشی ... پاینده و پوینده باشی
پاسخحذفقسمت آخر نوشتهات خیلی خوب بود. تأثیرگذار بود. من خودم هیچوقت تولدم برام مهم نبود و فکر میکردم بقیه هم از سرعرف و عادت جشن میگیرند تولدشون رو ولی متنت رو که خوندم نظرم عوض شد. حالا که خودت خوشحالی واقعاً برات خوشحالم و تولدت رو تبریک میگم و امیدوارم توی زندگیت همونی بشی که میخوای.
پاسخحذفتولدت مبارک الهام
پاسخحذفمنم آرزو میکنم به آرزوهای خوب و قشنگی که داری برسی :)
موفق و پیروز باشی
در ضمن به کسی نگو هم منتظرته . باید قول بدی اونجا هم بنویسی دلمون تنگ شده واسه مینیمال های قشنگت
نگو رخ دادن رویای ما مشغول تاخیره
پاسخحذفتمام ما همین لحظه است ، نگو زوده نگو دیره
تو که رنگین کمون پنهانه پشت خواب لبخندت
چه زیبا میشه ما رو رد کنی از خط های قرمز
چه زیبا میشه تا پایانه بلوار بین ما
به یک بوسه نگی شاید به یک رویا نگی هرگز
تمام ما تمام ما همین لحظه است
نگو زوده نگو دیره
تو میتونی به من ثابت کنی هر لحظه با تو
جهان من گل سرخی به همراه یه لبخنده
از این دنج غم انگیز گذشته های برگشته
تو میتونی معرفی کنی ما رو به اینده
تمام ما تمام ما همین لحظه است
نگو زوده نگو دیره
تو میتونی خیابونهای خیس و رد کنی از شب
خبرها رو بخونی از صدای پای شبگردها
تو میتونی تپش های ترانه های ممنوع رو
رو این سکوت مصنوعی بپاشی تا خود فردا
کمی مهتاب رو پاییز
کمی شعله تو شومینه
تو گیسوتو پریشون کن
که دوربین ما رو میبینه
تمام ما تمام ما همین لحظه است
نگو زوده نگو دیره
( ایرج جنتی عطایی )م
الهام عزیز
تولدت مبارک
این بار در درمه
تولدت مبارک الهام عزیز
پاسخحذفهمیشه شاد و پاینده باشی
باشی که ما هم از بودنت شاد باشیم
:-*
الهام جان هیچ واژه ای پیدا نکردم تا تولدت رو تبریک بگم، بارها نوشتم و تغییر دادم و پاک کردم تا شاید یه چیز خاص بنویسم، اما ذهنم یاری نکرد....
پاسخحذففقط تا همین جا تونستم بنویسم که :
روز تولد کسانی که عاشقانه دوستشان داریم را باید جشن بگیریمک به خاطر بودنشان! به خاطر هستی شان و به خاطر آینده شان!!
روز تولدت مبارک باشه عزیزم!!!
فعلا
پاسخحذفتولدت مباررررررررک
تا بعد، که شیررررررینیشو ازت بگیریم!!!:دی
همیشه خوش و خرم و شاد باشی
چقدر قشنگ نوشتین,خیلی به دلم نشست.
پاسخحذفتولدتون مبارک
تولدت مبارک
پاسخحذفشاعر میگه که:
پاسخحذفیک قاب شکسته در دل دیوارم
ابرم که به روی خاک خود میبارم
من جز دو سه خط شعر ندارم چیزی
تا روز تولدت به تو بسپارم!
تولد مبارک خاله جان.هرچند که ازت ناراحتم!
تولدت مبارک الهام جان...
پاسخحذفتأخیر تبریک را هم که میدانی، به عاشقی ما بر می گردد اما ...
خواستم تولدت مبارکی بگویمت
یک هدیه ای برای تو بیاورم
اینک این هدیه تولدم برای تو
آرزوی بال های نو!
ما خيلي وقتها كه غرق در گرداب انديشه هايمان ميشويم،به بودن وهستي خود هم نيمه نگاهي مياندازيم.
پاسخحذفهرانسان به زمين مي آيد تا تاثيري در زمين ايجاد شود وتفاوتي نسبتا فاحش روي دهد.
متاسفانه اكثرما سرگرم "خود"ميشويم واز ماموريت عظيممان غافل مي مانيم.
وبهترين افراد گمناماني هستند كه ماموريتشان را به نحو احسن انجام داده ومديون زمين نيستند!
____________________________________
سالروز تولدتون مبارك!
خوشحالم که هستی! خوشحالم که هستن هنوز آدم هایی که زندگی رو جشن می گیرن:) زنده باشی!
پاسخحذفقالب جدید مبارک الهام جان
پاسخحذفخیلی زیباست