پست‌های پرطرفدار

۲۳ آبان ۱۳۸۹

دل نوشته


وقتی زندگی ات در دو انتهای یک مسیر جریان داشته باشد ، گاهی وقت ها خودت هم گیج می شوی و ممکن است بدجور آب و روغن قاطی کنی . دلت برای چای فروش سر کوچه و واکسی توی خیابان هم تنگ می شود . اصلا به نظر من هر شهری و هر خیابانی حس خاص خودش را دارد که هیچ جای دیگری در دنیا نمی تواند آن حس را داشته باشد . خیلی که بخواهیم مشابهتی ایجاد کنیم ، تقلید کورکورانه ای می شود از احساسی که یک زمان در جایی دیگر داشته ایم و حالا تکرار می شود و خودمان می دانیم که تقلید است ، چرا که احساسمان بکر نیست ، خیابان اولی و احساسی که آن روز داشته ایم جلوی چشم هایمان رژه می رود . یکجورهایی فقط مرور خاطرات است ! بدبختی این جاست که وقتی این سر مسیر می ایستی ، دلت برای حس آن طرف تنگ می شود و آن طرف دلت هوای این سو را می کند ! اصلا دل آدم موجود سرکشی است . هیچوقت یک گوشه آرام نمی گیرد . حساب و کتاب و این ها هم حالی اش نیست . یکجورهایی به آدم های مست می ماند . دل من که اینطور است . گاهی وقت ها دیوانه وار خوشحال است . زیر چهره آرام من برای خودش قهقهه سر می دهد . هوای دویدن می کند . به سرش می زند و دلش می خواهد از خوشی فریاد بکشد . هیچ دلیل خاصی هم برای این شادی مفرطش ندارد ! بعضی وقت ها هم آنقدر دلگیر و افسرده می شود که وقتی نگاهش می کنم یاد پرنده ای می افتم که از میان میله های قفس به افق دور دست خیره شده . حتی اگر در قفس را هم برایش بگشایند از جایش تکان نمی خورد . حتی سرش را تکان نمی دهد که به دروازه گشوده شده به روی بی کران ها نیم نگاهی بیندازد . آخر به فرض هم که پرواز کردن را از یاد نبرده باشد ، بعد از مدت ها نشستن گوشه قفس و فکر کردن هنوز نفهمیده پرواز به کجا ؟
چنین دل خجسته ای وقتی همراه من روی صندلی های اتوبوس می نشیند تا از این طرف مسیر به آن سو مسافرت کند ، حس آدم هایی را دارد که راهی سفری بی بازگشت به سوی مقصدی نامعین هستند . یکجورهایی دلگیر است . نه رفتن برایش دلچسب است و نه آمدن . همه چیز در نگاهش محو است . هیچ تصوری از آنچه رخ خواهد داد ندارد و درنتیجه دیگر مثل روزهای اول هیجانی هم ندارد . حالا دیگر به این طرف مسیر هم عادت کرده ، دیگر دلیلی برای فرار کردن نیست. اتوبوس جاده برایش حس غریبی دارد . حس غریبی پر از هشدار ِ دل نبستن . اما دل من هزار جور دلبستگی دارد . پس وقتی روی صندلی اتوبوس لم می دهد ، بدجور حس غربت و فلاکت می کند ، سرش را به شیشه تکیه می دهد و عبور سریع سرزمین های نیمه کویری را طوری تماشا می کند ، گویی که او ایستاده است و همه چیز می روند و به زودی او خواهد ماند و خودش .



ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پی نوشت اول : آهنگ Baila Morena اثر Julio Iglesias ، احساس سفر در یک مسیر بی پایان رو بهم می ده و همیشه دوست دارم با صدای خیلی بلند بهش گوش کنم و به مسائلی همچون از بین رفتن آسایش همسایه ها هم فکر نکنم !!!!!! حس خیلی خوب و غریبیه که برای تجربش می تونید آهنگ رو از اینجا دانلود کنید .
پی نوشت دوم : بعد از دوماه امشب دارم می رم خونه ! سفرم به سلامت !!!!!!!!:D

۱۲ نظر:

  1. سفرت سلامت و خوش عزیزم.
    این حس دلبستگی به دو مسیر فقط به سردرگمی بین دو موطن ختم نمیشه.از این دلبستگیها توی زندگی زیاده.یک روز مجبوری از یک دلبستگی دل بکنی و به سمت دیگه بری و دلت مثل کودکی بی قرار و بازیگوش هم مسیر تازه را میخواد و هم علایق قدیمی رو و تو این میان با این دل بازیگوش غریبه ای...

    پاسخحذف
  2. خوش به حالتون,دلم خیلی خیلی برای خونمون تنگ شده,منم دو ماهه نرفتم خونه ولی آدمای خونه رو چندباری دیدم با این حال خیلی دلت برای خونه,وسایلت,آسمون شهر بچگی هات و... تنگ میشه,فقط تنگ میشه و دلتنگی یه احساس خوشی و لذت بهت میده.دلتنگی خودش خیلی قشنگه.توی خیلی از موارد به فکر بازگشت و رفع دلتنگی نیستم.باید عادت کرد و رو به جلو بود.پذیرفتم که شهرم و خانه ام همینجاست و یه روزی دلم برای همینجا تنگ میشه.وقتی بعد از مدتها به خاطرات گذشته برمیگردم و میرم خونه احساس بزرگی میکنم حتی اگر باخته باشم احساس پیروزی دارم.دل نوشته هاتون آدم هوایی میکنه,راستی چقدر خوب که قصد خودکشی ندارید نگران شدیم,تمام مدتی که کامنت رو مینوشتم "بایلا مورنا" پخش میشد و جدا که چه انتخاب بجایی بود,حس پایان یک مسیر طولانی و پراز خاطره رو بهم داد.سفر به سلامت

    پاسخحذف
  3. عکسی که گذاشتی خیلی خوبه!
    ولی غم داره.
    در ضمن خیلی خوب بود.آورین.ما هم چنین دل خجسته ای داریم!!
    :)

    پاسخحذف
  4. شاید به خاطر اینکه اونقدر ننر هستم که دور از خونه نبودم تا حالا (یا شاید هم اجازه نداشتم دور از خونه باشم) حس دوری از خونه رو درک نمی کنم یعنی دلتنگ خونه نمی شم هیچ وقت!!!
    ولی دلتنگ محیط های آموزشی میشم شدید!!! (توی دوران مدرسه طاقت 5شنبه جمعه رو نداشتم توی دوران دانشگاه هم روزایی که کلاس ندارم! دلتنگم)
    ولی مسیر رو خیلی دوست دارم! و همیشه آرزو دارم مسیر اونقدر طولانی باشه و از روی زمین عبور کنه (مثل مترو زر زمینی نباشه)و البته بی ترافیک هم باشه (که فکر کنم بین شهری که ترافیک نداره یا کمه) تا سرم رو تکیه بدم به شیشه ماشین و موزیک گوش بدم!!!!
    موقع هایی که ناراحتم یا حوصله ندارم دلم نمیخواد کسی باهام باشه که تو خودم فرو برم و غرق بشم ولی وقتی سرخوشم باید حتما یکی باشه که باهاش بگیم ، بخندیم، قهقهه بزنیم و خاطره ثبت کنیم که بعدها از به یاد آوردنشون لذت ببریم!!!

    پاسخحذف
  5. آهان این حس خوب غرق شدن رو وقتی داشتیم میومدیم شیراز تجربه کردم!!! واقعا خاطره شد!!!
    مثل همیشه محشر نوشتی!!!!
    ممنون

    پاسخحذف
  6. آهنگی رو که گذاشته بودی رو دانلود کردم.خیلی خوبه.
    فقط یخورده به لحاظ فهمیدنی مشکل دارم!!!همچین یخورده اسپانیشم خوب نیست.
    :))))

    پاسخحذف
  7. توصیف خیلی خوبی بود از احوالات دل. آدم است دیگر، نمی‌تواند به این و آن فکر نکند، بی‌حس نباشد، دل‌تنگ نشود و الخ.

    پاسخحذف
  8. هیچ جا خونه خود آدم نمیشه
    خوش بگذره بهت تو خونه و کنار خونواده بودن که مطمئنم میگذره.‏

    پاسخحذف
  9. ***

    @ بارون خانم
    من همیشه با قوانین خدا یا قانون طبیعت یا فلسفه های اجتناب ناپذیر زندگی یا هرچی که اسمشو بذاریم ، مشکل داشتم . مثلا با اینکه این لحظه می گذره مشکل دارم ! از اینکه اگر عمری باقی باشه باید از پنجره ده سال دیگه به امروز نگاه کنم خوشم نمیاد !!! اینکه آدم ها فقط می تونن توی یک زمان و توی یک مکان زندگی کنن ، به نظرم عادلانه نیست !!! در نتیجه باهات موافقم که این دلتنگی اصلا منحصر به دو موطن نمی شه !

    @ رهجو
    جالبه ! چون منم فکر می کنم دارم چیزی رو تجربه می کنم که اگر محل زندگی و تحصیلم به هم نزدیک بود ، قادر به تجربه کردنش نبودم و این فکر گاهی وقت ها احساس خوشبختی زاید الوصفی بهم میده .
    شاید براتون جالب باشه بدونید که من عمیقا بخاطر موقعیت فعلیم احساس خوشبختی می کنم ، ولی یکجور احساس خوشبختی غریب ! حسی که نمی تونم زیاد وصفش کنم ! مثل حسی که وقتی در یک روز بارانی وقت تنهایی قدم زدن توی یه خیابون خلوت و عریض و پر از دار و درخت به آدم دست می ده ! اگر با یه موسیقی ملایم هم توام باشه ، محشره ! حس فوق العاده ایه ، ولی غریبه !
    ...
    چقدر این روزا نظرات دیگران درباره من متناقض شدن !!! بعضیا می گن روحیه ات خیلی خوبه ! بعضی هم تا این حد نگران می شن !!! در نوع خودش جالبه !!!

    @ میچیکو
    اشکال نداره ، آخه اسپانیاییش لهجه داره !!! لهجه اش هم خیلی ضایع است !!! منم نمی فهمم چی می گه !!! :D
    عکس هم به نظر من یه حس غریبی داره !!! شاید یه جور غم !!! ولی "غربت" به نظر من بهتر از "غم" هست !

    @ سبک جدید
    من هر پنج شنبه و جمعه ، دلم برای دانشگاه تنگ می شه !!! خونه که میام دلم برای کرمان تنگ می شه ! کرمان که هستم دلم برای خونه تنگ می شه ، کلا یک سرم و هزار سودا !!!!
    ...
    منم مسیر رو خیلی دوست دارم ، ولی ترجیح می دم یه مسیر سرسبز و آباد باشه تا کویر خشک و بی آب و علف ! از مترو و مسیرهای زیرزمینی هم بدم نمیاد ! دلم می خواد توی هوای خنک و نیمه تاریک مترو سرمو به شیشه تکیه بدم و در حالی که به موسیقی گوش می کنم حرکات بقیه آدم ها رو زیر نظر بگیرم !!! خدا رو چه دیدی این وسط شاید یکیشونم سوژه یه پست شد !!! ولی با تنهایی وقتی بی حوصله ای شدیدا موافقم !!! البته توی اینطور مواقع اگر به یه آدم باحال که روحیاتش باهات سازگار باشه ، رو به رو بشی ، بد نیست ! یه جورایی حال و هوای آدمو عوض می کنه !!!مثل خوردن یه شربت تلخ می مونه ، اولش ممکنه خوشایند نباشه ولی نتیجه خوبی داره !!!
    راستی شما مثل همیشه محشر می بینی !!!!

    @ اغلن کبیر
    فکر کنم "سرور" بود که می گفت من عمیقا با اینکه می گن توی این دنیا نباید به چیزی دل بست مخالفم !!!
    من هم با سرور موافقم !!! اصلا مگه می شه بدون دلبستگی هم زندگی کرد ؟؟؟

    @ سینا
    خب بستگی داره تعریفت از خونه چی باشه !!! یه وقتایی آدم صاحب دو تا خونه می شه !!! واسه همین می گم ممکنه آب روغن قاطی کنه !!! حالا یکی بیاد بگه کدوم یکی از این خونه ها توی اون ضرب المثل هیچ جا خونه آدم نمی شه صدق می کنه ؟؟؟؟؟
    :D
    ...
    ممنون ، تا الانش که توی خونه و کنار خونواده خیلی خوب بوده !



    ********
    الهام ذاکری
    ********

    پاسخحذف
  10. سفر به سلامت . خوشم میاد از کسایی که هر چقدر هم دور و برشون سختی و ناراحتی ریخته اما مثه خودم پوست کلفت تشریف دارن(:

    پاسخحذف
  11. من تازه به این خونه ی مجازی شما مهمون شدم، آشنایی مختصری از قبل با هم در فضای مجازی داریم و امروز به طور کاملا اتفاقی وبلاگتون رو دیدم. کلی خوشحالم:)
    هنوز وقت نکردم همه ی پستاتون رو بخونم، اما توی همین چند پست اخیر متوجه شدم که دوران دانشجویتون همزمان شده با تحمل غم غربت. هرچند در ترمهای اول ریاضتی است این غم، اما خیلی زود بهش عادت می کنین.
    اما در مورد این مطلبتون واسم جالب بود که چقدر زود به این حس دوگانه ی دلبستگی به دو انتهای مسیر رسیدین. چون معمولا به یک انتها دلبستگی بیشتری داریم و دل کندن از شهری غریب باید خوشایند باشه. البته پس از گذشت چند سال میشه که خودمون هم نمی دونیم به کدامین مکان و زمان متعلقیم و دلبسته ی کدومشون باید باشیم.
    جاده ها همیشه پر هستند از خاطرات و حس های عجیب، تجربه ی متفاوت من حک شدن خاطره ای در بخشی از مسیره، هر بار با گذشتن از نقطه ی خاص از مسیر خاطره ای قدیمی و کهنه دوباره جون میگیره. جاده همیشه زیباست...

    پاسخحذف
  12. سلام...این مهدی سهیلی فکر میکرد که چه دلیست این دلش !!! بعد ما دیدیم چه دلیست این دلمان!!! حالا باید بگوئیم چه دل است این دل تو!!! خلاصه دل تو دلیست عجیب...اما بعد ..جاده..فریاد میزنه..بیااااااااا ..هاهاها..هاهاها..سومندش..مگه تو برزیلی نبودی؟؟ تا دیدی اسپانیا قهرمان شد طرفدارش شدی!!! سی سینیوریتا!!! یا علی

    پاسخحذف