پست‌های پرطرفدار

۲۶ دی ۱۳۸۸

تف به ذاتت مارکز

وقتی از چیزی ناراحت باشم ، یا ذهنم به شدت درگیر مسئله ای باشه ، به طرز دیوانه واری به کتاب خوندن روی میارم ، بویژه رمان خوندن . طوری که گاهی وقت ها خودم از سرعت مطالعه خودم عاصی می شم و از اونجایی که جیبم اصولا با این سرعت پر و خالی نمی شه ، به پوچی می رسم !
از دو سال پیش قصد داشتم کتاب "صد سال تنهایی" گابریل گارسیا مارکز رو با توجه به اینکه برنده جایزه نوبل ادبیات هم بوده ، تهیه کنم و بخونم که هر بار موقعیتی دست می داد و به کتابفروشی های شیراز می رفتم ، اولویت های دیگه ای پیدا می شد و خلاصه از خریدن این کتاب صرف نظر می کردم . تا اینکه پنج شنبه با وجود جیب خالی و اوضاع بد اقتصادی ، خساست رو کنار گذاشتم و برای اینکه هم مرهمی بر ذهن درگیر خودم گذاشته باشم و هم توی این شرایط کمکی به جامعه فرهنگی کشور کرده باشم دلمو به دریا زدم و بالاخره صد سال تنهایی رو خریدم !
با توجه به اینکه در چند هفته اخیر آثار ارزشمندی از نویسنده های بزرگ و مترجمان برجسته خونده بودم ، خیلی زود متوجه ترجمه بد کتاب شدم و این مسئله به شدت آزارم می داد و باعث می شد به اندازه کافی از خوندنش لذت نبرم . در عین حال ذهنم درگیر تر از اونی بود که خوندن رو متوقف کنم و منتظر دفعه بعدی باشم که گذرم به شیراز بیفته و ترجمه بهتری از یک آدم مشهورتر گیر بیارم ! بنابراین با علاقه خاصی ماجراهای کتاب رو دنبال می کردم و هر جا که عبارت ادبی زیبایی پیدا می شد ، خودم رو دلداری می دادم که زود قضاوت کردم و مترجم بدی هم نیست انگار ! در حالی که می دونستم این ترجمه برای اثری که جایزه نوبل ادبیات رو گرفته افتضاحه ! شایدم توقع من زیادی بالا رفته بود .
فقط یک چیز می تونست باعث بشه که در کمال بی ادبی بگم "تف به ذاتت مارکز" و کتاب رو ببندم و فورا بگیرم بخوابم ، شاید که یادم بره کجا زندگی می کنم ، توی این کتاب چی خوندم و اینکه ذهنی دارم که احتمالا تریلی هجده چرخ با همه محتویاتش و ایضا رانندش توش گم می شه !
و اون یک چیز در فصل پنجم کتاب ، سر و کلش پیدا شد !
در کشوری که دهکده "ماکوندو" – محل شکل گیری وقایع داستان – آنجا واقع بود ، رقابت انتخاباتی پر شوری میان محافظه کارها و آزادی خواهان در گرفت ! آزادی خواهان طیف گسترده ای از افرادی که بعضی معتقد به انقلاب و بعضی پایبند به انتخابات بودند را در بر می گرفت . با این حال حتی کسانی که انقلاب را تنها راه بهبود شرایط می دانستند مردم را به حضور در انتخابات دعوت کردند ، تا به آن ها اثبات کنند که انتخابات هیچ فایده ای ندارد و انقلاب تنها را نجات است ! برای مردم ماکوندو رقابت های انتخاباتی چندان مفهومی نداشت . آن ها حتی درست و حسابی معنی آزادی خواه یا محافظه کار را نمی دانستند .
اهالی ماکوندو سال ها پیش از محل سکونت خود کوچ کرده بودند و به مقصد نامعینی که می دانستند محل قبلی نیست راه پیمودند و سرانجام در ماکوندو ساکن شدند ! آن ها فقط می دانستند نمی خواهند در روستای قبلی ساکن باشند !
در انتخابات مذکور هم رقابت تنگاتنگی در گرفت و آرا بسیار به هم نزدیک بود . کاغذ های قرمز متعلق به آزادی خواهان و کاغذ های آبی متعلق به محافظه کاران بود . پس از شمارش آرا در روستای ماکوندو مشخص شد که تعداد کاغذ های قرمز بیشتر از آبی هاست . اما از آنجایی که کلانتر روستا طرفدار محافظه کاران بود صندوق رای را از کاغذ های قرمز خالی کرد و فقط چند کاغذ قرمز برای اینکه کسی شک نکند ، در آن باقی گذاشت و سپس صندوق را مهر و موم کرد و به مرکز فرستاد !
به دنبال این حرکت در روستای ماکوندو هرج و مرج شد . کلانتر حاضر به کوتاه آمدن و مصالحه نبود و اعلام حکومت نظامی کرد . با این وجود عده ای که طرفدار آزادیخواهان بودند به مقر کلانتر حمله کرده و آنجا را تسخیر کردند . آن ها به این نتیجه رسیده بودند که انتخابات نمی تواند مشکلی را حل کند ، بنابراین تنها راه نجات را در انقلاب می دیدند ! سرانجام آزادی خواهان کنترل روستا را بدست گرفتند . کلانتر جدیدی تعیین کردند و قوانین تازه ای وضع نمودند و به شدت با کسانی که به کلانتر بی احترامی کردند برخورد نمودند و حتی یک نفر را کشتند . مردم از وضعیت تازه که در واقع تداوم کار محافظه کاران با اسم آزادی خواهی بود ناراضی بودند ، اما کلانتر سابق خوشحال بود و می گفت : " بگذار بفهمند ، آزادی خواهی چیزی بیشتر از این نیست ! "
بعید نیست که اگر شما هم با اون اوضاع و احوال من ، که برای فراموش کردن موقعیتی که توش قرار داشتم سراغ رمان و رمان خوانی رفته بودم ، این مطالب رو می خوندید ، به "مارکز" لعنت می فرستادید ، کتاب رو می بستید و قصد خوابیدن می کردید ، ولی هیچ وقت به این راحتیا خوابتون نمی برد . تازه اگر تا صبح به مردم روستای ماکوندو و کوچ احمقانه سال ها قبلشون و تفکرات احمقانه ترِ امروزشون فکر نمی کردید و می تونستید بخوابید ، احتمالا ارواح اهالی ماکوندو که توی این گیر و دار کشته شده بودند توی خواب سراغتون می اومدن که ای بی شرف ِ بی شرم ِ سبک سر ، بلند شو یک فکری به حال ما بکن !

۳۱ نظر:

  1. یکبار هم این اوایل نظر ها به ما رسید :)) این احساس گم شدن در ترجمه را وقتی کتاب خشم و هیاهو اثر فالکنر که اتفاقا" بخاطر همین کتاب جایزه ادبی نوبل را برده بود داشتم ، ترجمه به نحو مفتضحانه ای ضعیف بود ، وقتی که نسخه اصلی را خواندم تازه فهمیدم کتاب چه بوده است !
    حکایت این کتاب صد سال تنهایی یکجوری اقتباسی از تاریخ انقلابهای پی در پی مردمی در فرانسه است و فاسد شدن حاکمیتها بعد از هر انقلاب ، کلا" من به شخصه معتقدم هر وقت توانستیم در رفتارهای ساده روزمره مان به حقوق هم احترام بگذاریم آنوقت است که دموکراسی به خودی خود حاکم می شود

    پاسخحذف
  2. من یه کتاب ازش خوندم در مورد روسپی مورد علاقه اش بود یادمه خیلی زیبا نوشته بود ....

    اما واسه ذهن درگیرت یه کتاب بهت معرفی می کنم حتما بخونش فوق العادست ( کلیدر )

    پاسخحذف
  3. حال ندارم بخوانم و نظر بدم !!‌
    شرمنده دايي ..

    پاسخحذف
  4. سلام. راستش من چند بار تا حالا خواستم این کتاب رو بخونم و تقریباً هر ماه بیست صفحه خوندم. بعد از پنج ماه هم گذاشتمش کنار. این به ظرفیت خواننده برمی‌گرده، نه سبک کتاب. واقعاً از کتاب خوندن زود خسته می‌شم. ولی این کتاب رو دوباره از امشب شروعش می‌کنم. یادم رفته بود که توی کمد داره خاک می‌خوره.

    پاسخحذف
  5. ***

    @ سردبیر مقیم در شماره بیست و دو
    جالب اینجاست که این کتاب ، ذات انقلاب های متعدد و بی اثری اون ها رو در قالب نمادهای مختلف بیان می کنه و این فوق العادست !

    @ سارا
    از درگیری ذهنی پشیمون شدم !!!! ( کلیدر خوبه ، ولی دوتا مشکل داره : اول - خریدن ده جلد کتاب در شرایط فعلی اقتصاد مملکت ، اصلا با قد و قواره جیبم و محتویاتش جور در نمیاد ! دوم - فکر نکنم ذهنم قصد داشته باشه تا دو سال دیگه درگیر باشه !! )

    @ فرشاد
    امیدوارم در حال حاضر برای مسائل مهمتری که خودتون می دونید حوصله کافی داشته باشید .

    @ میثم الله داد
    ایندفعه سی صفحه بخونید !


    ***
    Elham
    ***

    پاسخحذف
  6. آخ جون اولاي مراسم رسيدم . الهام تازه برنجو بار گذاشته

    پاسخحذف
  7. این نظر توسط نویسنده حذف شده است.

    پاسخحذف
  8. راجع به ترجمه: جانا سخن از زبان ما مي گويي.. ببين من جديداً به حدي نسبت به اين موضوع حساسيت پيدا كردم كه ديگه مداد دستم مي گيرم بعضي جمله هاي كتابا رو حين خوندنو بازنويسي مي كنم.. آخه گاهي از ترجمه بد گذشته به بي سليقگي مطلق ادبي مي رسه. يكي از بدترين كتابا تو اين شاخه ترجمه قديمي "اعترافات" روسو بود كه اگه واقعاً سفارش به خوندنش نشده بود همون 20 صفحه اول كتابو پرت مي كردم تو حياط.... مشكل اينه كه اين روزا هر كي دو روز مي ره فرنگ يا يه ليسانس زبان مي گيره فكر مي كنه مترجمه در حالي كه مترجمي همونقدر كه تسلط به خود زبان اصلي مي خواد تسلط به ادبيات اون زبان و ايضاً هر دوي اينها در مورد زبان مادري هم مي خواد ... اما كو ؟!
    2. نمي دونم چرا دلم مي خواد اونطوري كه خودم فكر مي كنم برداشت كنم ؟ كه آخرش باز هم همون داستان تكرار مي شه!... واقعاً انتهاي زيبايي داشت. انگار آزادي جز اين نيست. ياد داستان قلعه حيوانات افتادم كه حيوناي مزرعه عليه ظلم مزرعه دار انقلاب كردن اما سر آخر اونايي كه موندن و كاره اي شدن چند تا خوك بودن كه كم كم لباساي همون آدميزادي كه عليه ش انقلاب كرده بودنو به تن كردن.
    اينا همه درگيري درونيه! ميشه بهش تف و لعن فرستاد اما متقاعد كردن خودت، يه داستان ديگه اس

    پاسخحذف
  9. كتابي كه سارا مي گه گمونم اينه : دلبركان غمگين من

    پاسخحذف
  10. این کتابو سه سال پیش داداشم داد که بخونم...
    تا صفحه 100 وخورده ای خوندم بعد ولش کردم...هروقت ازم میپرسه میگم خوندمش!!!

    پاسخحذف
  11. خیلی وقت پیش خوندمش. یه وقتی حال رمان خوندن داشتم. ولی الان دیگه اصلا" حس اش نیس !
    ولی کتاب خوبی بود. اون موقع حال کرده بودم باش.
    شما هم وقتی عصبانی هستی نخون خب! این بدبخت چه گناهی کرده آخه. نوبل ادبیات رو به عمه من که نمیدن آخه. دههه

    پاسخحذف
  12. اتفاقا صد سال تنهایی خیلی کتاب خوبیه.عالیه.ولی اصلا ترجمه خوبی رو انتخاب نکردی الهام.

    برو این کتاب رو با ترجمه بهمن فرزانه بخر و بخون و لذت ببر.کتابش هم خیلی زیاد موجوده البته چون مجوز نداره به صورت خیلی باکیفیت نیست.اتفاقا من خودم چند سال پیش این کتاب رو از شیراز خریدم.
    ترجمه مربوط به قبل از امتحاناست.این ترجمه ای که الان تو بازاره کلی هم سانسور داره که نصف کتاب رو از بین برده.
    برو کتاب رو با ترجمه بهمن فرزانه بگیر و بخون.خیلی خوبه.رئالیسم جادویی مارکز فوق العاده ست.کتاب عشق سالهای وبا از مارکز و با همین مترجم هم خیلی خوبه که البته نایابه و گیر آوردنش خیلی سخته.کتاب همه دلبرکان غمگین من هم که جدید بود و ترجمه کاوه میرعباسی و بلافاصله پس از انتشار توقیف شد خیلی قشنگه که الان تو بازار کتاب هم پیدا میشه

    پاسخحذف
  13. من الان در مورد خوندن کتابهای خارجی بیشتر از این که به نویسنده توجه کنم به مترجم توجه میکنم.اگه مترجم ناآشنا و خوب باشه اونوقت کتاب رو میخرم

    پاسخحذف
  14. من هم می خواستم نظر رضا را بدهم.من هر دو نسخه مجاز و غیرمجاز را داشتم که معلوم نشد کی کجا بردش. خیلی وقت پیش این کتاب را خوانده ام. برخی قسمت هایش عالی بودند.مثل وقتی همه فراموشی می گیرند و اسم و مشخصات همه چیز را رویش می نویسند تا فراموش کنند و پدرخانواده که دیوانه می شود و به درخت می بندندش.و الخ .در کل فکر نکنم برداشت سیاسی ای که شما از این قسمت خاص کرده اید در مورد کل کتاب صدق کند.کتاب خیلی کم سیاسی و بیشتر توصیفی است . کتاب "پاییز پدرسالار" مارکز سیاسی است که شرح زندگی یک دیکتاتور عجیب است.

    پاسخحذف
  15. راستش منم اولش یه ترجمه ی بد نصیبم شد اما تو میدون انقلاب توی یکی از این حراجی های کتاب یه نسخه ی زیراکسی ترجمه ی بهمن فرزانه گیرم اومد مربوط به 1356 اون خیلی خوب بود ترجمه ش .
    و من هنوز توی کنج گارگاه طلا سازی سرهنگ و به یاد رمدیوس خوشکله عطر مسمومی رو نفس میکشم که برم گردونه به صد سال پیش و اول ِ تنهایی .

    پاسخحذف
  16. خيلي خوب بود الهام قلمت به دل مي شينه

    قلمت منو ياد همين سنين تو ميندازه

    واقعا موفق باشي

    پاسخحذف
  17. ***

    @ حیاط خلوت
    از توجهت به قسمت آخر خیلی خوشم اومد !

    @ بهانه
    بالاخره صد صفحه بهتر از بیست صفحه هست ، بهت تبریک می گم !

    @ میلاد
    واقعا تقصیر مارکز نیست ، ولی شما تصور کن می خوای برای ده دقیقه هم که شده بی خیال این حرفا بشی . بعدش می ری یه رمان دست می گیری تا از اون حال و هوا فرار کنی ، می بینی آخرش به همون جایی می رسه که می خواستی ازش فرار کنی !

    @ رضا
    با وجود ترجمه بدش و سانسورش ، به نظر منم معرکه هست ! بابت راهنماییتون هم ممنون ، اگر گیر بیارم حتما می خرم !

    @ زروان
    البته همه قسمت های کتاب به این صریحی سیاسی نیست ، ولی تلنگرهای عجیبی در همه قسمت های کتاب وجود داره که وقتی آدم خوب فکر می کنه می بینه چندان به سیاست بی ربط نیست ، مثلا دیوانه و عاصی شدن پدر خانواده از اینکه نمی فهمه فرق چهارشنبه با سه شنبه چیه و از اینکه اینا همه مثل همن دیوانه می شه !

    @ ماندالایز
    و من هنوز زیر درخت بلوط باران زده توی حیاط ، دیوانه وار به شباهت چهارشنبه و سه شنبه فکر می کنم و به اوراد ملکیادس می اندیشم شاید که معجونی بیابم که چهارشنبه ها را از سه شنبه ها متمایز سازد ، فقط کاش دست های بسته ام را باز می کردند ، اگر هم نه ، مهم نیست ، فکرم بسته نیست !

    @ نگاه
    نظر لطف شماست . واقعا باعث خوشحالیه که اندک شباهتی با اون زمان قلم شما داره ، امیدوارم این شباهت در آینده هم تداوم پیدا کنه ! :D


    ***
    Elham
    ***

    پاسخحذف
  18. سلام
    آره ترجمه ....خیلی مهمه ،وقتی یه کتاب چاپ میشه تو کشور مبدا وقتی به کشور ما میرسه،مترجمین زیادی میرن طرفش ولی متاسفم که باید بگم ،ترجمه ها اصلا جالب نیست...دیدم یکی از دوستان گفتند که اول به نام مترجم نگاه میکنند و بعد می خرند کتاب رو،واقعا درسته...مثلا من کوری رو با یه ترجمه ی افتضاح خوندم ،کاریش نمیشه کرد،وقتی تو کشور ما حق مولف وجود نداره...باید سوخت و ساخت...اما کاش یه نظارتی برای چاپ بود و هر ترجمه ای چاپ نمیشد....و اما داستان کتاب،من بارها خواستم بخونم این کتاب رو ولی نمی دونم چرا با مارکز زیاد میانه ی خوبی ندارم....ولی خوب باید خودم رو اصلاح کنم و سمت کتابهای ایشون هم برم....دلبرکان رو کمی خوندم ،البته.خیلی جالبه شباهت های آدم های تو داستانها با آن جه که امروز رخ میده...دقت کردی چه زیاد داره میشه این شباهت ها؟...حالا این خوبه؟یا بده؟....راستی چه خوبه الهام جان که وقتی ذهنت درگیره با خوندن کتاب آروم میشی...من تو این شرایط اصلا نمی تونم رو هیچی تمرکز کنم
    ..............................
    مثل همیشه از خواندن نوشته ات لذت بردم...موفق باشی عزیزم

    پاسخحذف
  19. من این کتاب رو با 4 -5 کتاب دیگه از نمایشگاه کتاب 2 یا سه سال پیش خریدم.
    یه روز یه غلطی کردیم اینو بردیم دانشگاه که خیر سرمون بخونیمش. هنوز کتاب رو باز نکرده بودم که یه استاده دید اینو دستم. گیر داد که اینو بده من ببرم بخونم بعدا برات میارم.خلاصه سرتون رو درد نیارم، الان حدود 3 سال میگذره و تمام دانشگاه این کتاب چرخیده و هر ترم استاد میگه که برات میارمش دست خانومه فلانیه ولی اگه شما کتاب دیدی منم دیدم!
    اصلا یادم نیست جلدش چه شکلی بود؟!!!
    ولی من کلا با مارکز حال میکنم مخصوصا اون کتاب که در مورد روسپی مورد علاقش نوشته فکر کنم اسمش همون بود که بهانه گفت، البته pdf اش رو خوندم چون این کتاب ممنوع الچاپ تشریف داره!
    ببخشید زیاده عرضی شد!

    پاسخحذف
  20. ای بابا آخرش خراب شد.
    اصلاحیه:
    ولی من با مارکز حال میکنم مخصوصا اون کتاب که در مورد روسپی مورد علاقه اش نوشته!فکر کنم اسمش همون بود که بهانه گفت، البته من پی دی اف اش رو خوندم چون کتاب ممنوع الچاپ تشریف داره!
    ببخشید زیاده عرضی شد!

    پاسخحذف
  21. سلام خاله ببخشيد اسم وبلاگت رو يادم رفته بود.اينو بذار روي حساب بچگيمون
    خاله مي خواستم بگم عنوان پستت توي به كسي نگو رو بذار"از ميان نامه هاي دريافتي در سفرهاي استاني"
    يا يه چيز توي اين مايه ها

    پاسخحذف
  22. می دونی الهام
    من راستش مارکز رو یه نویسنده بازاری پسند می بینم.
    نه که بد باشه ها... ولی شعورش در مورد سیاستم بیشتر از این 4 تا خطی که تو گفتی نیس.
    مسائل پیش پاافتاده سیاسی رو ورمی دارن بغل کلی معاشقه و مساکسه(اعمال جنسی) می ذارن و ...

    من ترجمه بهمن فرزانه رو 19 سالم که بود خوندم. بد نبود.
    راستی در مورد کامنتت همونجا یه کامنت دادم.
    علت اینکه اسمتم اون بالاس رو هنوز خودم نمی دونم.
    چون لیست بلاگائی که دنبال می کنم رو پائین صفحه زده. مونده م که چرا فقط تو رفتی اون بالا!

    پاسخحذف
  23. این لطف و بزرگی شما رو میرسونه !
    ارادتمندیم.

    پاسخحذف
  24. ز بخت بد ما هم همین ترجه را خونده بودیم
    bestir

    پاسخحذف
  25. به نظر من نوبل به حق به این رمان داده شده
    و با اینکه نخوندم این کتاب رو
    اما با همین خلاصه ی بسیار جالبی که ازش گفتید
    فهمیدم نویسنده واقعیت رو معیار نویسندگی قرار داده
    و البته من و خیلی ها که شاید اعتقادشون شبیه من باشه به این معتقدیم که حکومت تنها شایسته ی انسان کامله ، نه این آدم های ظاهراً در حال تکامل،
    که اگر نبود
    انقلاب اسلامی که تنها یک درصد در 12 فروردین 58 مخالف داشت
    بعد از سی سال کارش به اینجا نمی کشید که منتظر انقلاب بعدی باشه
    که یقیناً رهبران اون انقلاب هم (انقلاب بعدی)
    اتحاد اکنون شان رو مبنایی برای دشمنی فردایشان قرار خواهند داد
    و این یک قانون ثابته
    به اسم تاریخ
    و تکرار آن در محدوده ی جنگ قدرت
    هر چند به اسم آزادی
    هر چند به اسم دموکراسی
    و البته هر چند به اسم اسلام

    پاسخحذف
  26. سلام

    آدرس جديد وبلاگ پاك نويس:
    www.paknewiss.blogspot.com

    در ضمن يك وبلاگ جديد هم راه انداختم- پاك نويس روزانه
    www.paknewisd.blogspot.com
    خوشحال ميشم اين رو هم اضافه كني

    ارادتمند
    فرشاد

    پاسخحذف
  27. سلام الهام جوني بانو
    اول چيزي كه ديدم تصوير ِ كتاب ِ صد سال تنهايي بود
    واي كه چقدر ازش خاطره داشتم ....دنيايي بود واسه خودش!
    *
    تو هم بدتر از من خل مي شي ميشيني كتاب مي خوني دخمل:بوس
    البته به اين ليست خُلي من دلستر و نوشتن و قهوه و سيگار و هم اضافه كن:دي
    قربونت برم كاش من برات كادو كتاب بخرم مثل اينكه رمان باز هم هستي
    *
    خوشحالم كتاب و خوندي با اينكه به قول تو ترجمه اش افتضاحه ...
    با اينكه خيلي حال اين روزِ ماهارو داغون مي كنه
    با اينكه ....!!!
    اما به خوندنش مي ارزه
    نهايتش آخرش مي گيم : تف به ذاتت ماكز ...وينك

    پاسخحذف
  28. ***

    @ اعظم
    حق مولف و اینا که هیچی ، من می ترسم یه مدت دیگه کلا کتاب خوندن توی این مملکت جزو اعمال غیر قانونی بحساب بیاد . بازم همین نسخه افتضاحم که به دست ما رسید ، جای خوشبختیه !

    مثل همیشه با اومدنت خوشحالم کردی .

    @ میچیکو
    البته قصد جسارت ندارم ، ولی می گن اونی که کتاب قرض می ده ... ، اونی که کتاب قرض می گیره و پس می ده ... تره !!!!
    من قبلا "سرگذشت یک غریق" رو خونده بودم که صرفا توصیفی بود ، ولی ترجمه محشری بود که واقعا از کتاب لذت بردم . ولی "صد سال تنهایی" اگرچه ترجمش خوب نبود ، ولی کلمه به کلمش بر خلاف نظر بعضی دوستان پر از محتواست و با هدف خاصی نوشته شده و به نظرم اصلا توصیفی صرف نیست . منم خیلی ازش لذت بردم .

    درباره کامنت آخرتون هم که البته به این پست ربطی نداره ، باید بگم فقط واقعیت رو گفتم .

    @ م . پارسا
    اون پست توی گوگل ریدر به همون شکل ثبت شد و دیگه در "به کسی نگو " نمی ذارمش !

    @ هـ. ز.ز.
    شک دارم که لغت پیش پا افتاده توصیف درستیه یا نه ! همین برداشت مارکز از انقلاب ، چندانم پیش پاافتده نیست . همین الانم توی جامعه خودمون خیلی درگیری ها بر سر همین مسئله وجود داره !
    یا مثلا خیلی مسائل دیگه که در کتاب مطرح می شه ، شاید پیش پاافتاده باشه ولی ما بهشون اهمیتی نمی دیم . مارکز با تلنگر عجیبی این مسائل رو بیان می کنه ! تکرار تاریخ ، روزمرگی ، بله اینا پیش پاافتاده هستن ، ولی به توجه نیاز دارن !
    من مارکز رو نویسنده زیرکی می دونم که در عین حفظ مخاطب عام ، برای مخاطب خاص می نویسه !

    @ bestir
    همین ترجمه هم برای فهمیدن اونچه که باید ، کفایت می کنه .

    @ AmiN
    نوبل که واقعا حق این کتاب بوده ، توی بخش های بعدی بیشتر متوجه عمق نگاه نویسنده شدم و همون طور که شما گفتید ، علیرغم برخی مسائل غیر واقعی طرح شده در داستان ، نگاه واقع بینانه نویسنده کاملا مشهوده ، یکی از نمونه هاش هم در طرز نگاهش به روابط عاشقانه که به نظرم صرفا قصدش مطرح کردن این طور مسائل نبوده ، بلکه واقعیت های تلخی رو در این قالب نشون می ده .
    درباره حکومت هم به نظرم ، چون انسان خطاپذیره پس باید یک نظارت همه جانبه از طریق مردم بر حاکمان وجود داشته باشه که از طریق جامعه مدنی امکان پذیر می شه .

    @ فرشاد
    لینک شدید .

    @ BānØØЎê ĢĦām
    بسیار مایه خوشبختیه که بالاخره یه سرم به کلبه محقر ما زدی . خوش اومدی .
    ...
    توصیف خوبیه ، آره منم خل می شم کتاب می خونم ، البته به این لیست خلی ، باید موسیقی و فیلم و حلوا خرمایی هم اضافه کنی !
    درباره کادو هم ، اصلا نگران نباش ، حالا حالا ها تا 15 اردیبهشت وقت داری ، روی کتاب مذکور فکر کنی !
    :D
    شوخی کردم ، یکی از اون متن های قشنگت خودش یک دنیاست ، برای کادو !
    ...
    راستی ، سیگار می کشی ؟؟؟؟؟
    پس اهل دود و دمی !
    ...
    آره ، با همه اون تفاسیر به خوندنش می ارزید ، از اینکه عمق نوشته ها رو کشف کنم ، لذت می بردم .


    ***
    Elham
    ***

    پاسخحذف
  29. عزيزمي
    مرسي اومدي وبلاگم
    جدي جدي به يه كتاب فكر كن
    دوست دارم از من يه يادگاري داشته باشي
    حتما حتما برات مي گيرم و پست مي كنن
    آدم خوش قولي اماااا:دي

    پاسخحذف
  30. اين حرفا رو وللش
    مي بينم كه دوباره بساط به پا شد
    دوده كه سايتو گرفته!!

    پاسخحذف
  31. سلام بر الهام دانشجو
    اثار مارکز رو سالها پیش خوندم ...صد سال تنهائی...کسی به سرهنگ نامه نمینویسد...خاطرات یک مرگ از پیش اعلام شده ووووو...اما اون وقتا ترجمه هاش عالی بود...متاسفانه تمام کتاباشو توی جنگ از دست دادم
    از نویسندگان فوق العاده مورد علاقه منه ...اون و کازانتزاکیس و میگل انخل و ادبیات روسیه ...فیوریتهای من هستن...خلاصه
    من هم میخوام یه رمان بنویسم
    کسی به غلو نامه ننویسد !!!!!!ا
    همین
    دیگه هم نبینم به مارکز فحش بدی وگرنه دعا میکنم مشروط بشی
    یا علی

    پاسخحذف